بهترین ها

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ بهترین ها خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

دستورالعمل:

 روی نقاط رنگی روی بینی در عکس تمرکز کنید ، تا ۳۰ بشمارید

 

حالا به دیوار یا سقف سفید رنگ یا هر جایی که سفید یکدست باشد نگاه کنید

و شروع به پلک زدن کنید.

(پیشنهاد من اینه که یه تب جدید باز کنید صفحه سفید میاد ، حالا چشمک بزنید)

 

تبریک! شما فقط بامغزتان یک نگاتیو را ظاهر کردید!

 

(خودم که تست کردم تصویر یک بازیگر هندی هستش)

01-27-2012-10-29-54-AM

 

 

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:,

] [ 10:58 ] [ eli ]

[ ]

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:,

] [ 10:53 ] [ eli ]

[ ]

  با توجه به اين كه طبق گفته رييس جديد سازمان ملي جوانان، قرار است اخذ گواهينامه تخصصي ازدواج براي پسران اجباري شود و دخترها تنها اجازه بله گفتن به كساني را داشته باشند كه دوره سه ماهه مهارت هاي ازدواج را گذرانده باشد.
از اين روي، يك عدد آزمون اختصاصي طراحي كرده ايم تا در پايان دوره ، جوانان را با آن محك بزنند و گواهينامه ازدواج را به كساني بدهند كه در پاسخگويي امتياز خوبي كسب كرده باشند. 
تست ها در ادامه مطلب ....

 


ادامه مطلب

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:,

] [ 10:48 ] [ eli ]

[ ]

  به نظر شما یک استاد کامپیوتر اسم بچه های دوقلوی خودش رو چی میتونه بزاره !!! ببینید ...

 

*

*

*

*

به ادامه مطلب مراجعه کنید!


ادامه مطلب

[ جمعه 30 تير 1391برچسب:,

] [ 10:46 ] [ eli ]

[ ]

 روزي مرد بخيلي به يك موسسه لاغري مراجعه كرد تا لاغر شود.منشي به او گفت بفرماييد در چه سطحي مي خواهيد ثبت نام كنيد ؟ بخيل گفت : چه سطوحي داريد؟ منشي گفت :

ما در اينجا در دو سطح ثبت نام مي كنيم يكي در سطح ويك (ضعيف) و يكي در سطح پاور(قدرت) اگر ...

 

سطح ويك را انتخاب كنيد مبلغ ثبت نام يك ساعت و 1000 تومان است و اگر سطح پاور را انتخاي كنيد 2 ساعت و  3000تومان است . بخيل با خود انديشيد من كه زياد لاغر نيستم الكي چراسه هزار تومان بدهم و سپس سطح ضعيف را انتخاب كرد . وي را به مكاني در بسته هدايت كردند در آنجا دختر جوان و زيبايي ايستاده بود مسئول موسسه گفت : شما يك ساعت وقت داريد كه اين دختر را در اين مكان بسته گير بياندازيد ضمن اينكه با اين جست و خيز لاغر مي شويد اگر توانستيد او را كمتر از يك ساعت بگيريد باقي يك ساعت وي در اختيار شماست! 

پس بخيل بسيار خوشحال شد و بدنبال دختر دويد تا وي را بگيرد ولي دختر بسيار چابك بود و مرتب از دست وي فرار مي كرد تا اينكه بخيل در مكاني دختر را به چنگ انداخت ! اما هنوز اقدامي نكرده بود كه زنگ پايان يك ساعت به صدا درآمد! بخيل هر چه اصرار كرد كه پول يك ساعت اضافي را ميدهم و بگذاريد اينجا باشم افاقه نكرد و وي را از آن مكان بيرون كردند.

بخيل با خود گفت : فردا استثنائا خساست را كنار مي گزارم و سطح پاور را انتخاب مي كنم و دو ساعت آن مكان را كرايه مي كنم تا يك ساعت را صرف گرفتن دختر كنم و يك ساعت را .... پس روز بعد پيش منشي آن موسسه رفت و 3000 تومان زد به روي ميز و گفت سطح پاور لطفا!!! بخيل را به همان مكان ديروز هدايت كرده و در را نيز از آنطرف قفل كردند . اما شخص بخيل اثري از دختر درآنجا نديد ناگهان چشمش به مردي بسيار هيكلي و درشت اندام خورد! بخيل وحشت زده پرسيد تو كيستي و آن دختر كجاست ؟ شخص هيكلي گفت : آن دختر مربوط به سطح ضعيف است و من مربوط به سطح پاور و حالا من دو ساعت دنبال تو مي كنم و تو نيز دو ساعت وقت داري كه خودت را از چنگ من نجات دهي و فرار كني و گرنه .........

[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,

] [ 20:20 ] [ eli ]

[ ]

 


اگه دانشجو هستيد، يا بوديد يا حداقل دانشجو ها رو دوست داريد به ادامه مطلب توجه كنيد ...



زندگي دانشجويي  يك پديده نادر قرن 21 به شمار مياد.دانشجو ها  از نظر بيوفيزيكي به چند دسته تقسيم ميشن.

دانشجوهای در كـــف :
 

برای دیدن ادامه عکس ها به ادامه مطلب بروید

+

نظر یادتون نره!!!!

 

 

 


ادامه مطلب

[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,

] [ 20:13 ] [ eli ]

[ ]

 آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده ، دیگه گلوله نداره !

آخرین کلمات یک ملوان : من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم !
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو ؟!
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم ؟!


آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا ، باز تیغهء گیوتین گیر کرد !


آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم ، سمی نیست !


آخرین کلمات یک خبرنگار : بله ، سیل داره به طرفمون میاد !


آخرین کلمات یک خلبان :  ببینم چرخها باز شدند یا نه ؟  

                 
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود !


آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی !


 آخرین کلمات یک دوچرخه سوار  :  نخیر تقدم با منه !


آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام  !!!


آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو ؟!


آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره !


آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم !


آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم !


آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام ، همه اش سه نفرند !


آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه ، قاتل شما هستید !


آخرین کلمات یک کامپیوتری : هارددیسک پاک شده است !


آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری !


آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره  !


آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه !


آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار ! چراغ قرمزه !


آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم !

[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,

] [ 20:12 ] [ eli ]

[ ]

 بابی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ 

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
  
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز 
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی 
  
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد و نامه دیگری نوشت.

 

  
نامه شماره دو 
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی 
  
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد. 
  
نامه شماره سه 
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی 
  
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش. 
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد. 
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت. 
  
نامه شماره چهار 
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,

] [ 20:6 ] [ eli ]

[ ]

یک روز توی پیاده رو به طرف میدون تجریش میرفتم...

از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبلیغات نبود ....
احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه؟!!


كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه!
شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو كاملا بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟!
همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!"
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك . وایسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم،

نوشته بود:
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا !!

 

[ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,

] [ 20:3 ] [ eli ]

[ ]

 

ترفند دختربچه باهوش / طنز

 

یک مشت شکلات
 

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

[ جمعه 23 تير 1391برچسب:,

] [ 21:31 ] [ eli ]

[ ]

 

دو واقعیت مهم زندگی ! (آخر خنده)


واقعیت زندگی


دوست عزیز موردی نداره ، سریع صفحه رو ببند و در موردش فکر نکن !
هر کسی امکان داره یه وقتی به واقعیت های زندگی برسه !!!
سخت نگیر...

[ جمعه 23 تير 1391برچسب:,

] [ 21:28 ] [ eli ]

[ ]

 برای دیدن تصویر لطفا کمی تامل فرمایید

[ جمعه 23 تير 1391برچسب:,

] [ 21:26 ] [ eli ]

[ ]

 



ترس

ترس

ترس

دوستای گلم برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید و نظر یادتون نره


ادامه مطلب

[ جمعه 23 تير 1391برچسب:,

] [ 21:21 ] [ eli ]

[ ]

 شمام با باباتون این بساطو دارید؟!!!


ساعت 17 : Bbc

ساعت 18 : Voa

ساعت 19 : Bbc

ساعت 20 : شبکه خبر

... ساعت 20/30 : اخبار بیست و سی-شبکه 2

ساعت 21 : Bbc

ساعت 22 : اخبار شبانگاهی-شبکه 3

ساعت 23 : Bbc

ساعت 23/30 : اون تلویزیونُ خاموش کن یه کلٌه روشنه!

[ جمعه 23 تير 1391برچسب:,

] [ 21:20 ] [ eli ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه